نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

هديه خداوند

ماماني قشنگم

امروز يك وبلاگ هم برای كارنی عشقی درست كردم با تو هم لينك داره قربون دوتاتون برم ، غنچه‌های عزيز من.
16 آذر 1392

اولين عاشورا

دختر عزيزم اولين محرم رو هم تجربه كردی بردمت مصلی بياد علی‌اصغر امام حسين لباس سبز پوشيدی سربند يا امام زمان بستی امام زمان نگهدارت باشه دختر قشنگم. مامان جونی الان كه دارم برات مینويسم تو پيش مادرجون هستی و من سركار دلم ميخواد تو بغلم بودی و سفت فشارت ميدادم، نميدونی چقدر عاشقتم ...
25 آبان 1392

نورای عزيزم

دختر قشنگم از اول آبان كه من اومدم سر كار تو پيش مادرجون موندی با عطی كه رابطتون خيلی خوبه ماماني ببخشيد كه صبحها از خواب بيدارت میكنم ، دخترم ، عمر مامان ، الهی هميشه روزگار به كامت باشه.
15 آبان 1392

سلام قشنگ مامان

دختر گلم قربون اون تكون خوردنت برم، كه شبها بعضي موقعها نميذاری من بخوابم فدای سرت مامان، آخه مامانی شما دلت می‌خواد من به پهلو چپ بخوابم ولی من نمی‌تونم و همش برمی‌گردم به پهلوی راست و شما هی لگد می‌زنی كه من برگردم به اون سمت، باشه حرف حرف شماست خانم خانما. مامانی امروز رفتم يك سكه تمام طرج جديد گرفتم 1.210.000 ولی الان نگاه كردم چون ديگه پيش فروش نمی‌شه يكذره رفته بالا. دخترم راستی دستگيره‌های تختو بابائی رفت عوض كرد همونی بود كه ميخواستيم تو هم نظرت با مامان يكی ديگه مگه نه عشق من، قربونت برم من. دختر قشنگم راستی نزديك شب يلدا هستيم، سال ديگه تو هم تو برنامه‌ها حضور داری، لحظه شماری می‌كنم برای...
28 آذر 1391

عزيز مامان

سلام عزيزم ، ديدی مامان خدا چقدر دوستمون داره چه خطری از كنارمون رد شد شايد هم بخاطر شما من هم جون سالم بدر بردم. مامانی بايد از خدا تشكر كنيم البته من صدقه كنار گذاشتم، خيالت راحت قربونت برم، خوب ديدي نی‌نی خاله جان هم كه امروز 6 هفته ميشه ، خاله آبنبات يا دنيا جون هم برامون يادداشت گذاشته بود اما نميدونم مامان چرا نشد جوابشونو بدم، عزيز دلم ساعت 4:17 عصر و ساعت كاريمون داره تمام ميشه، ممنون از اينكه امروز هم منو همراهی كردی و ببخش از اينكه من اذيتت كردم كه 7 ساعت روی صندلی نشستم و تو مچاله بودی مهربون من چه جوری تلافی كنم برات مادرم.   راستی امروز تولد من ولی در سال قمری ، شمسی 27 آذر و ميلادی 18 دسامبر مامانی كی بمن تب...
12 آذر 1391

سلام نازنين مادر

صبح قشنگت بخير مامانم، ديدی چی شد يك نی‌نی ديگه هم تو راه داری مياد كه همبازيت باشه ، اگه گفتی كی ؟‌ خاله‌جان ديگه داره مامان ميشه مموش من، آره اون ها هم ديگه نی‌نی دار شدن نذاشتن تو يكذره نوه تك مامانی باشی  آخه هنوز خودش خيلی كوچيكه خدا بداد نی‌نی برسه . اگر مثل خودش هفت ماهه بدنيا بياد ديگه واويلا تازه ممكنه دوتا نی‌نی باشن ميدونی كه خاله‌جان يك قل ديگه هم داشته  مامانی ميخوان كيانا رو ببرن مصلی جز شيرخوارا، شايد ما هم بريم حالا بذار ببينم چی ميشه تا جمعه اگه حالمون خوب بود ميريم. ...
29 آبان 1391

عسل مامان

ديدی مامان امروز چه بارونی اومد البته ما كه خيس نشديم ولی يكم هوا نم داشتا، مگه نه، دلم می‌خواست تو خونه می‌مونديم از يك طرف هم دلم می‌خواست شما توی هوای بارونی هم بيرون باشی تا مثل مامانی يك وقت از هوای بارونی بدت نياد .   ...
22 آبان 1391

نازنين مامان

سلام عروسك من پنج شنبه رفتيم با بابايی كلی برات خريد كردم، مامان جونم همه از لباسات خوششون اومد، خاله جونت كه هركدوم از لباسو رو كه ميديد كلي ذوق می‌كرد و قربون و صدقه‌ات می‌‌رفت. بابايی مامانی هم همينطور، عزيز دلم نميدونی چقدر دوست دارم، همين الان كه دارم برات يادگاری می‌نويسم اشك توی چشمام جمع شده می‌خواهم بغلت كنم و يك فشار كوچولو بهت بدم ، مامانی جونم چقدر حساسی با هر صدايی تكون می‌خوری، قربون اون هوشياریت بشم. مامانی قشنگم سلامت باشی ...
22 آبان 1391

سلام عزيز مامان

مامان جان جمعه رفتيم تخت و كمد هم برات سفارش داديم من كه خيلی دوستشون دارم بنظرم خيلی قشنگ هستند خدا كنه تو هم با من هم نظر باشی تماما سفيد با گل صورتی در تاج و دستگير‌ه‌های صورتی عصرش رفتيم بهار با خاله جون كه بازم برات خريد كرديم آخه چون شب عيد غدير بود دوست داشتم همه خريدهاتو انجام بدم به يمن و بركت اين روز، مامانم زير سايه حضرت علی باشی . مامانی واكسن آنفولانزا هم زديم كه واكسينه واكسينه باشی .  تا فرصت بعدی ...
16 آبان 1391